آيت‌الله سيدمحمود طالقاني اشاره: عبدالرحمن کواکبي از انقلابيون بزرگ و آزاديخواه جهان اسلام و از انديشمندان ضد استبدادي بود که با سلطه بيگانگان مبارزه مي‌کرد. او از خانداني ايراني بود كه به شامات مهاجرت كردند و در آنجا توطن اختيار نمودند. وي براي بيداري مسلمانان به كشورهاي اسلامي سفر کرد و سرانجام در مصر اقامت گزيد و در سال ۱۹۰۲م /۱۳۲۰ ق در آنجا درگذشت. کواکبي از پيروان شيخ محمد عبده و به يک واسطه از پيروان سيدجمال‌الدين اسدآبادي به شمار مي‌رود. از وي دو اثر باقي مانده: طبايع‌الاستبداد (که در صدر مشروطيت ايران به فارسي ترجمه شد)و ام‌القري. او مانند سيدجمال، آگاهي سياسي را براي مسلمانان واجب مي‌شمرد و معتقد بود آنچه مي‌تواند جلو استبداد را بگيرد، شعور و آگاهي سياسي و اجتماعي مردم و نظارت آنها بر کار حکمرانان است. کواکبي به همبستگي دين و سياست سخت پايبند بود و مخصوصاً اسلام را ديني سياسي مي‌دانست و معتقد بود که توحيد اسلام اگر درست فهميده شود و مردم مفهوم حقيقي آن را درک کنند، به استوارترين سنگرهاي ضد استبدادي دست مي‌يابند. كتاب طبايع‌الاستبداد چنان اثري در فقيه عاليقدر زوان مشروطه مرحوم آيت‌الله نائيني ايجاد كرد كه به نگارش كتاب مهم «تنبيه‌الامه» انجاميد كه هدف كلي‌اش بيان احوال و شرائط حكومت از نظر اسلام است. آنچه در پي مي‌آيد، نوشتاري از مرحوم آيت‌الله طالقاني است كه در كتاب تازه نشريافتة طبيعت استبداد به چاپ رسيده است. *** مرحوم «سيد عبدالرحمن كواكبي» از مردان متفكر و پيشروان قرن اخير عالم اسلام است. او داراي آثار با ارزشي مي‌باشد. فكر و نقشه تشكيل «كنگره‌هاي عمومي اسلامي‌» از اوست. از اين رو مناسب است اجمالي از تاريخ زندگي و آثارش براي برادران مسلمان و انديشنده ايراني ذكر شود. مرحوم كواكبي مانند سيدجمال الدين ايراني الاصل بود. جد او سيدابراهيم از سادات اردبيل بود كه به حلب هجرت نمود. در سال 1271 هـ در خانداني از علم و فضيلت متولد شد. پدرش «سيداحمد بهاءالدين» از مدرسين بنام جامع اموي و مدرسه كواكبيه بود. پس از آنكه مادرش ـ عفيفه دختر مسعود آل نقيب مفتي ـ وفات يافت، خاله‌اش «صفيه» كه از زنان عالمه و اديبه اسلامي بود، سرپرستي وي را نمود و بذرهاي پاك فضيلت و تقوا در زمينه فكرش كشت كرد، آنگاه او را به پدرش برگرداند. لغات فارسي و تركي را مي‌دانست و در ادب عرب توانا بود. علوم اسلامي و فلسفي و تاريخي را فرا گرفت و در علوم اجتماعي و علل ترقي و انحطاط امم، بسي دقيق گرديد. بر اثر اين تربيت خانوادگي و توسعه فكري و اطلاع از احوال معارف شرق و غرب، نظرش وسيع و همتش بلند و اخلاقش برومند شد؛ چنان‌كه اهل حلب او را «اباالضعفاء» مي‌خواندند وملجأ و پناه اهل فضل و حاجتمندان گرديد در برابر مردم و اهل فضل متواضع، ولي در برابر سركش‌ها متكبر بود و با مردم به اندازه عقولشان سخن مي‌گفت. كواكبي نخست متوجه شد كه «علت عقب ماندگي مسلمانان» اختلال وضع اقتصادي آنان است؛ بدين جهت به كارهاي عمراني و زراعي مانند امتداد خط آهن و احياي زمين‌هاي موات و تأسيس بنادر در اطراف حلب پرداخت. او تا اندازه‌اي در كار خود موفق شد، ولي در همه نقشه‌هاي اصلاحي خود با كارشكني عمال و مأمورين استبداد «عبدالحميد» روبرو مي‌گرديد كه هر يك از اينها در محيط خود طبعاً فرد مستبدي هستند. بدين جهت فكر خود را متوجه بيداري مسلمانان و برانگيختن قواي فرسوده آنها كرد. با زبان و قلم وارد معركه جنگ با استبداد شد، چندي سردبير مجله «الفرات» بود و مجله‌اي هم به نام «الشهباء» در سال 1293 هجري ـ منتشر كرد. كه دولت پس از انتشار 15 شماره، امتياز آن‌را ملغي ساخت. پس از آن مجله‌اي به نام «الاعتدال»‌به دو لغت تركي و عربي منتشر كرد كه عمر آن مجله هم كوتاه بود. چندي هم متصدي بعضي از وظايف علمي و قضائي گرديد و در هر يك از شئون اصلاحاتي نمود؛ ولي در هر قدمي كه برمي‌داشت و هر رشته‌اي كه به دست مي‌گرفت، عمال حكومت در كمينش بودند. هرچه بيشتر محدودش ساخته و از كارها بركنارش مي‌نمودند، مقاومتش بيشتر و زبان حق گويي‌اش بازتر و نورفكرش درخشانتر و تازيانه‌اش بر پشت مستبدها شديدتر فرود مي‌آمد. هيچ‌گونه تطميع يا تهديد در برابر آن وظيفه مقدسي كه داشت، از پايش در‌نمي‌آورد و پيوسته خانه‌اش كعبه آزادگان و حق طالبان و جويندگان حل مشكلات بود. كواكبي علاوه بر شغل‌هاي مهم، منصب «نقيب السادات» را نيز داشت. پس از مدتي كه در وطن خود به مطالعه و تجربه سرگرم بود، براي مطالعه احوال و اوضاع مسلمانان و تحقق افكار بلندش كه بيشتر متوجه درهم شكستن بندهاي استبداد و آزاد ساختن و حركت دادن جهان اسلام بود، چاره‌اي نديد جز آنكه از خانه و وطن و شغل‌هايي كه داشت، چشم بپوشد. به سفر سرزمين‌هاي آماده‌تر و دورتر از محيط‌هاي ارعاب و قدرت نفوذ استبداد، سفر كرد. نخست براي اغفال مامورين حكومت عبدالحميدي، به نام منصب قضاوت شرعي با فرزندش به سوي مصر كوچ نمود. از آنجا به گردش و مطالعه كشورهاي آسياي غربي و آفريقا پرداخت، چندي در بيابانهاي جزيره العرب سياحت كرد و روزها و شب‌هايي را بر كوهان شتر گذراند و از نزديك با قبائل و سران عرب آشنا شد. در وادي دهناء واطراف يمن، آثار تاريخي و شئون اجتماعي را مطالعه مي‌كرد. از آنجا به سرزمين هند و شرق آفريقا رهسپار شد. دوباره به مصر بازگشت تا از آنجا به سرزمين‌هاي مغرب رود؛ ولي پس از چندي كه در مصر براي بهره‌برداري از افكار و مطالعاتش توقف كرد، اجل دامنگيرش شد. در اين سفر مانند طبيب حاذق و مهندس بينا، بيماريهاي روحي و اوضاع اجتماعي و اقتصادي و منابع زميني مسلمانان را بررسي كرد و نتائج فكري بسياري اندوخت و سلاح خود را براي جهاد مقدسي كه در پيش داشت آماده‌تر ساخت تا با قدرت فكري نيرومندتري بر سنگرهاي ستم و استبداد بتازد. پس از اين كواكبي بي‌پرده با دستگاه استبداد عثماني اعلان جنگ داد و خود را سپر بي‌پناهان و مظلومين نمود. او آشكارا اعلان نمود كه: «دستگاههاي استبداد از مشتي مردم فرومايه و پست برپا مي‌شود كه با ترس تقرب به درگاه مستبد بزرگ و پرونده سازي و جاسوسي و خدمت به شهوات، پشتيباني مي‌شوند و از خون و سرمايه‌هاي عمومي مال مي‌اندوزند و حكومت استبداد، خودكامي و قانون شكني‌اش از مستبد بزرگ تا پاسبان و فراش و رفتگر ظاهر مي‌شود.» در حلب جمعي از مردمان با شخصيت و وكلاي دادگستري را با خود همفكر ساخت تا از بيچارگان و مظلومين حمايت نمايند. مردم را بر والي حلب «عارف‌پاشا» كه مردي ستم پيشه بود، بر انگيخت و آنان را وادار ساخت كه شكايت به «باب عالي» برند، ولي او هم براي درهم شكستن قدرت معنوي كواكبي، به دسيسه و پرونده‌سازي پرداخت و با ساختن اوراقي كواكبي را به خيانت و همدستي با بيگانگان متهم نمود تا به درون زندانهاي تاريكش كشاند. كواكبي كه پايان محاكمه را مي‌دانست، به محاكمه تن نداد. باكوشش دوستانش، محاكمه را به محكمه بيروت بردند و در آنجا او تبرئه شد. پس از چندي باز عمال حكومت، دسيسه نمودند و كسي را واداشتند به سوي والي (جميل پاشا) گلوله پرتاب كند، به اين بهانه كواكبي و جمعي از دوستانش را به زندان افكندند او و يارانش زماني را در زندان گذراندند؛ اما در محكمه تبرئه شدند. اختر فكر و نفوذ شعاع منطق سيد كواكبي، هرچه فروزانتر و بيشتر مي‌شد، نگراني دستگاه ظلم و استبداد خلافت عثماني بيشتر مي‌شد؛ زيرا همچنان‌كه فضاي تاريك شب، محيط مساعد تاخت و تاز راهزنان و درندگان و حشرات موذي است، جهل و نفاق و غفلت عمومي مردم، محيط مساعدي براي نمو و دوام استبداد وظلم و خودسري است آنچه پرده تاريك استبداد را متلاشي مي‌سازد، هشياري وايمان و پيوستگي وتوجه مردم به مسئوليت است. بدين جهت كساني كه براي هشياري و پيوستن طبقات و ايجاد روح مقاومت و مسئوليت مردم بكوشند، دشمن شماره يك استبداد و خودسري فردي و طبقاتي به شمار مي‌آيند. عمال استبداد با هر وسيله‌اي كه در دست دارند، براي محدود ساختن و از ميان برداشتن چنين مرداني مي‌كوشند و باهزار چشم مراقب اعمال و حركات آنها هستند. آنان بر سرراهي كه اين مردان، قصد خير و اصلاح دارند، موانعي مي‌گذارند و دام‌هايي مي‌گسترانند. پراكندگي مسلمانان مرحوم كواكبي كه جهل و فساد و پراكندگي مسلمانان را از يك سو و زير اين پرده‌هاي تاريك، فشار و ظلم و خودسري عمال استبداد را از جهت ديگر مي‌نگريست، در وجدان حساس و زنده خود، فشار و نگراني براي آينده اسلام را سخت احساس مي‌كرد وخود را مسئول مي‌دانست. بدين جهت، شب و روز براي بيداري و ايجاد روح مقاومت مسلمانان تلاش مي‌كرد. گناه بزرگ او به حساب دربار ظلم خلافت عثماني همين بود، عمال اين دستگاه خودسري، به اشاره مستبد بزرگ براي از ميان بردن يا محدود كرد او در كار بودند. پيشتر گفته شد خاندان كواكبي از دودمان اهل بيت و سادات شريف بودند و او با آن شرافت نسب و حسب، مقام«نقابت اشراف» يعني رياست و نظارت بر خاندان‌هاي سادات آن نواحي را داشت. اين منصب و عنوان از زمان خلفاي عباسي، براي گزيده‌ترين مردان علوي بود، تا هم انتساب و شرافت سادات محفوظ ماند و هم مرجع رسيدگي امور و مدافع مظلومين آنها باشند اين مقام هميشه مورد احترام مسلمانان علاقه‌مند به خاندان پيغمبر(ص) بود، به خصوص اگر با مقام علم و اخلاق و فداكاري جمع شود؛ چنان‌كه سيدكواكبي چنين بود. اين روش دستگاه‌هاي خودسري است كه افراد پست و متملق را به‌صورت مردان حق و فضيلت درمي‌آورند و آنها را به مقاماتي بالا مي‌برند و ميدان نفوذشان را باز مي‌گذارند تا هم توجه مردم عامي را از شاخص‌هاي فضيلت و آزادمنشي برگردانند، هم دست پرورده‌هاي خود را در دلهاي مردم جاي دهند و هم با سوء اعمال و رفتار اين افراد فريبكار، مردمي را دچار بدبيني و اشتباه سازند. ايستادگي در برابر ظلم يكي از اركان استبداد عبدالحميد، شخصي به نام «ابوالهدي صيادي» يا در حقيقت «ابوالضلال شيادي» بود. اين مرد پيشينة روشني نداشت؛ ولي با فكر شيطاني و خوي تملق و پستي نسبت به زورمند جبار، و پلنگ صفتي و درندگي نسبت به ضعيف، خود را به سلطان نزديك كرده و از اين راه مقام و نفوذ و ثروتي به دست آورده بود. او در سراسر كشورهاي غرب اسلامي نامش به‌عنوان «سيدالعرب» و «مستشارالملك» و «حامي الخلاقه» برده مي‌شد. او با هر جنبش اصلاحي دشمني مي‌كرد؛ قرباني‌هاي دسيسه و پرونده‌سازي وي يا در زندان‌هاي تاريك به‌سر مي‌بردند، يا در سينه قبرستان‌ها و شكم جانوران دريائي «بسفور» و اعماق دريا جاي داشتند. نظر مرحوم سيدجمال‌الدين سرسختي و مقاومت در برابر اين شخص بود و مي‌گفت: «سزاي او تنها چوبه دار است.» نظر مرحوم شيخ محمد عبده اين بود كه: «بايد با او نرمي و ملاطفت كرد تا از شرش بر كنار ماند» و مي‌گفت: «جا داشت كه سيدجمال‌الدين از دربار آستانه، چند ليره‌اي بيشتر براي او و فرزندانش بگيرد و به او دهد، تا دهانش بسته و از كيدش در امان ماند.» اين شخص براي آنكه از نفوذ و مقام كواكبي بكاهد و بر نفوذ خود بيفزايد، خاندان خود را از سلسله سادات معرفي كرد و مقام نقابت اشراف را براي خود طلبيد. با آنكه داراي هيچ حسب و نسب شريفي نبود. سيدكواكبي در اين باره سخت ايستادگي نمود، به صحت و حسب و نسبش به خاندان علوي اعتراف نكرد. اختلاف و ستيزه ميان اين دو قطب متقابل فكري و خلقي بالا گرفت، ابوالهدي زير نام‌هاي مخالف با نظامات و مصالح عاليه و خيانت به اميرالمؤمنين و خليفه المسلمين، براي سيد پرونده‌سازي كرد، نتيجه آن شد كه اموال و املاك سيد را مصادره و ضبط نمودند؛ ولي هرچه فشر بر او بيشتر مي‌شد، مقاومتش سخت‌تر مي‌گرديد و هرچه آسايش زندگي و بهره ماديش كمتر مي‌گرديد، نور اميد و حرارت جهادش بيشتر مي‌گشت. قفس زرين سلطان يكي از روش‌هاي عبدالحميد اين بود كه مخالفين سرسخت خود را با وعده و نوازش نزد خود مي‌خواند و همه‌گونه وسائل آسايش و احترام براي آنها فراهم مي‌ساخت و آنها را زير نظر خود مي‌گرفت و در قفسي زرين زنداني مي‌كرد، چنان كه با مرحوم سيدجمال‌الدين چنين كرد تا مسمومش نمود يا به مرگ خود از دنيا رفت و خيال خليفه از جانب او راحت شد. اگر مخالفين به او نزديك نمي‌شدند و به دامش نمي‌افتادند، اين دام را در هر زمين و شهري كه آنان بودند، مي‌گستراند، برايشان خلعت و نشان مي‌فرستاد و مقام و منصبي به آنان مي‌داد تا زبانشان بسته و از نظر مردم ساقط گردند. چون كواكبي هشيار به اين نقشه‌هاي شيطاني دربار خلافت بود، به آستانه خلافت روي نياورد و دعوتشان را نپذيرفت. آنان از اين راه نتوانستند او را به دام آورند، از «باب عالي» برايش خلعت و نشان افتخار فرستادند و اداره شهرداري حلب و اطراف آن را به او واگذار كردند؛ ولي كواكبي پرنده شكم‌خواره‌اي نبود كه براي دانه به دام افتد. او عقاب بلندپروازي بود كه محيط فكرش وسيع‌تر و هدفش عاليتر از توجه به اين امور بود، او پيوسته وضع نكبت‌بار عمومي عالم اسلام و گذشته و آينده آن را از افق بالاتري مي‌ديد. او به هر سو چشم مي‌گرداند، فساد و ظلم و جهل توده مردم را از يك‌‌سو، و اعصاب تخدير شده از ترس و نااميدي و مهرهاي خاموشي بر دهان زده شدة مردان عالم و هشيار را از سوي ديگر و ناله مظلومان و زنان بيوه شوهر كشته و اطفال يتيم بي‌سرپرست را مي‌ديد و مي‌شنيد. با اين چشم بينا و روح حساس چگونه مقام و مال دنيا مي‌توانست اعصابش را تخدير نموده و روح آتش‌فشانش را اين خاكسترها خاموش سازد؟ كواكبي مي‌ديد كه جهان غرب قواي فكري و صنعتي خود را پيش مي‌برد و سياست خود را جمع و متمركز مي‌سازد تا بر جهان شرق و كشورهاي اسلامي بتازد و ملل آن را به بند استعمار كشد و سرمايه‌ها و منابع، آن را بربايد و آنها را زبون و خود را قوي و فربه سازد. او مي‌ديد به همين نسبت، حكام و زمامداران اسلامي برجهل و ناتواني و پراكندگي مسلمانان مي‌كوشند، چون از درس سياست و اداره خلق همين را خوانده‌اند كه هوشياري و علم و قدرت ايماني مردم با حاكميت و خودسري آنها نمي‌سازد. كواكبي مي‌ديد سياست استعماري با وسائل و ابزار نوين خود چون سيل خروشان پيش مي‌آيد و استبداد و خودسري بر اثر پايين بودن سطح فكر مردم و خيانت‌هاي داخلي راه را براي آن باز كرده و هستي مسلمانان را در معرض آن قرار داده. بذر انديشه پس از رنج‌ها و محدوديت‌هائي كه كواكبي در حلب و سوريه تحمل نمود و تجربياتي كه در اين مدت به‌دست آورد، به اين نتيجه رسيد كه براي ثمربخش شدن بذرهاي فكري‌اش محيط آماده‌تري بيابد؛ محيطي كه از فشار سخت و مركز خلافت استبدادي و مراقبت عمال آن دورتر باشد؛ محيطي كه مردمش براي درك فهم مطالب اجتماعي مستعدتر باشند. او با نظر بلندي كه داشت، هر كشور اسلامي و عربي را وطن خود مي‌دانست و يقين داشت كه اگر موج آزادي از استبداد و خودسري از هر كرانه كشور برخيزد، به كرانه‌هاي ديگر مي‌رسد. بااين انديشه در سال 1318 هجري به مصر هجرت كرد. گرچه مصر هم در زير فشار استبداد، دوران خاموشي را مي‌گذراند و توده مردم در حال جمود فكري به‌سر مي‌بردند، ولي هجرت سيدجمال‌الدين به مصر و خطابه‌ها و نوشته‌ها و مناظرات او و تشكيل جمعيت برادران اسلامي و پيدايش مردان ديگري از صاحبان نظر و ايمان و عزم، مردمي را مستعد و هشيار كرده بود. شيخ محمد عبده در توصيف مصر، پيش از رفتن سيدجمال‌الدين به آنجا مي‌گويد: «مردم مصر پيش از سال 1293 همه چيز خود را، ملك حاكم اعلي و عمال او مي‌دانستند كه هر جور بخواهد، تصرف نمايد و در مقابل راه او خود را صاحب رأي نمي‌پنداشتند!» انقلاب‌هائي كه در مصر و سودان پيش آمد، مانند انقلاب اعرابي پاشا و متمهدي سوداني گرچه آرام و خاموش شده بود، ولي آثار و حركتي در افكار و اعصاب باقي گذارده بود. از جهت ديگر: شاخ به شاخ شدن سياست استعماري غرب كه از طريق آفريقا پيش مي‌آمد و استعمار عثماني كه در داخل بلاد اسلامي بود، محيط حركت و تكاني براي مردم آن سرزمين به وجود آورده بود، در اين ميان مردان آزادمنش و متفكري براي مبارزه همصدا شده بودند و قلم‌هائي به كار افتاده بود. اين بود اجمالي از وضع مصر هنگامي كه كواكبي وارد آن كشور شد، مردان صاحب‌نظر، قائدين فكري، مقدم وي را گرامي داشتند و با او اجتماعات و مجالسي داشتند. كواكبي با جامعة صاحبان قلم و نويسندگان نامي نيز همكاري مي‌كرد و مقالاتي دربارة استبداد و علل و آثار آن منتشر نمود كه پس از انتشار، آنها را يكجا جمع كرد و مطالبي بر آن افزود و به صورت كتاب پرارزش و مؤثري به نام «طبايع‌الاستبداد» طبيعت استبداد چاپ شد. اين كتاب كه در موضوع و نوع خود به‌خصوص در آن زمان بي‌سابقه و بي‌مانند بود، تأثير به‌سزائي در افكار اهل نظر و دانشمندان اسلامي داشت. تأثير بر مشروطيت اين كتاب در فكر عميق و روح آرام فقيه عاليقدر و عالم بي‌مانند «آيت‌الله نائيني» اثري ايجاد كرد و موجي پديد آورد كه از قلمش كتاب دقيق و مستدل «تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله» تراوش نمود، گرچه اين كتاب در حين جنبش آزادي‌خواهي به‌عنوان «مشروطيت» نوشته شده، ولي هدف كلي آن بيان احوال و شرائط حكومت از نظر اسلام و شيعه است، و با آنچه در كشورهاي اسلامي به‌صورت مشروطيت درآمده تطبيق نمي‌نمايد. جاي ترديد نيست كه استقلال و عزت مسلمانان و ايجاد محيط مناسب براي رشد فكري و اخلاقي و حفظ حقوق و نواميس وابسته به وضع حكومت و افراد هيأت حاكمه است. هر فرد رشيد و عاقل مسلماني تا آنجا كه بتواند، براي اصلاح حكومت در پيشگاه خداوند و انبيا و اوليا مسئوليت دارد و بايد به وظيفه خود آشنا و روشن باشد...